غزلهایی را که روزگاری در دشت و دمن برایت می سرودم
اکنون در دیوانی فشرده و زندانی کرده ام
زیرا
زمانه ناسازگار است . . .
«گوته»
غزلهایی را که روزگاری در دشت و دمن برایت می سرودم
اکنون در دیوانی فشرده و زندانی کرده ام
زیرا
زمانه ناسازگار است . . .
«گوته»
همه میخوان فریبت بدن
ولی همچنان تو صادق و روراست باش
راستی این معجزه ای کم نظیر نیست؟
هرگز نمی توان برای تأثیری که عشق شما بر جهان هستی خواهد
گذاشت بایانی متصور شد.
که بر باک کبوترها را بشکستند
دل من در دل شب/خواب بروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
شیشه ی بنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست!
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می برد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
بر مرغان نگاهم را شست . . .
زندگی در گذر حادثه ها/گاه تلخ است و گهی شیرین است
دل ما در بس این تلخی و شیرینیها/صادق و ساده بماند زیباست.
واقعا سخته بیدا کردن دلی که تو این زمونه ساده و صادق مونده باشه...