مجنون
يك شبي مجنون نمازش را شكست
بي وضو در كوچه ي ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش كرده بود
فارغ از جام الستش كرده بود
گفت يا رب از چه خارم كرده اي ؟
بر صليب عشق دارم كرده اي؟
خسته ام زين عشق دلخونم نكن
من كه مجنونم تو مجنونم نكن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم
گفت اي ديوانه ليلايت منم
در رگت پنهان و پيدايت منم
سالها با جور ليلا ساختي
من كنارت بودم و نشناختي....
+ نوشته شده در شنبه یکم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 11:42 توسط فاطمه
|