مجنون

يك شبي مجنون نمازش را شكست


بي وضو در كوچه ي ليلا نشست


عشق آن شب مست مستش كرده بود


فارغ از جام الستش كرده بود


گفت يا رب از چه خارم كرده اي ؟


بر صليب عشق دارم كرده اي؟


خسته ام زين عشق دلخونم نكن


من كه مجنونم تو مجنونم نكن


مرد اين بازيچه ديگر نيستم


اين تو و ليلاي تو ... من نيستم


گفت اي ديوانه ليلايت منم


در رگت پنهان و پيدايت منم


سالها با جور ليلا ساختي


من كنارت بودم و نشناختي....

آرزو

فاصله ي ما


تا آرزوهامون

 

به اندازه ي فاصله ي


زانوهامون تا زمينه

                      

همينكه در پيشگاه خداوند


زانو بزنيم


به آرزوهامون خواهيم رسيد.